امام رضا (ع) و پذیرش ولایتعهدی
فراگیری علم و دانش در عرصههای مختلف آن، امری ارزشی و مورد تأکیددین مبین اسلام است. از آنجا که ماهیت تحصیل، «به دست آوردن» است، پس میتوان گفتدائماً با سؤال و پرسش و جستجوگری همراه است، یعنی آدمی با پرسش از یک امر وپیگیری نسبت به آن، به حقیقت آن امر، دست مییابد. باتوجه به این مطلب، نفسپرسشگری و کاوش در جهت تبدیل مجهولات به معلومات نیز به تبع ارزشمندی تحصیل علم ودانش، مورد تأکید شرع و عقل است. قرآن شریف با تأکید بر تحصیل علم، آن را متوقف برسؤال از اهل علم دانسته است. آیه شریفه «فاسئلوا اهل الذکر» یکی از همین آیات استکه دلالت دارد بر این که اولاً اگر چیزی را نمیدانید تفحص و سؤال کنید و ثانیاً ازکسانی که در زمینه سؤال شما تخصص دارند بپرسید تا راه تبدیل مجهول به معلوم را درسترفته باشید.
در این راستا، از طرف یکی از خوانندگان محترم روزنامه آفتاب یزدسؤالی طرح شده که روزنامه مذکور هم ضمن درج آن در شماره 1108 مورخ 18/9/82 در ستونروی خط آفتاب، پاسخ آن را به مراکز فرهنگی ذیربط واگذار کرده، از این روی به حسبوظیفه با ذکر پرسش مورد نظر، به پاسخ آن میپردازیم. سؤال شده است که چرا امام موسیکاظم ـ علیه السّلام ـ در زندان هارون شهید شد، امّا امام رضا ـ علیه السّلام ـولیعهد پسر هارون، مأمون شد؟
باتشکر از پرسشگر محترم و سؤال خوب ایشان در خصوصپاسخ به آن، از باب مقدمه نکاتی به عرض میرسد.
در خصوص اهل بیت عصمت و طهارتمقدمتاً چند نکته قابل توجه است:
افعال آنها بر اساس حکمت و مصلحت است، زیراارتکاب اعمال غیرحکیمانه با مقام امامت سازگاری ندارد.
امام حافظ دین و شریعتنبویه ـ صلّی الله علیه و آله ـ است. پس هدف ائمه ـ علیهم السّلام ـ حفظ دین واقامه آن است.
تعاند و دشمنی دشمنان و سلاطین جور، در مواردی مانع اجرایاحکام اسلام و یا اقامه حکومت اسلامی توسط آن حضرات میشده است. با نگاهی به سیره وروش عملی آن بزرگواران در تبلیغ دین و حفاظت از کیان مسلمین به این حقیقت میرسیمکه ائمه ـ علیهم السّلام ـ در پیاده کردن اسلام آن طور که خودشان در نظر داشتند وبه مصلحت اسلام و مسلمین هم بود، همیشه مبسوطالید نبودهاند، بلکه با مخالفتها ودشمنیهای سلاطین زمان روبرو بودهاند. و در اغلب موارد سوای ابراز دشمنی با آنها،تهدیدات و عوامل بازدارنده عملی نیز انجام میشده است.
مقتضای چنین وضعیتیاین است که در دوران امر مثلاً بین تقیه و برچیده شدن احکام اسلام، آن بزرگان جانبتقیه را گرفته و آنچه را که مصلحت اسلام و مسلمین در آن است برگزینند. از اینجاستکه ممکن است یک امامی ـ علیه السّلام ـ چیزی را که معتقد نیست (در ظاهر) بپذیرد ویا نسبت به آن سکوت کند تا از این رهگذر اسلام باقی بماند.
بدیهی است چنینسیره و سنتی در روش عملی آن بزرگواران و بلکه هر کس دیگر، مطلوب و مورد تأیید شرع وعقل است.
اکنون با توجه به مقدمه ذکر شده، در خصوص اینکه چرا امام رضا ـ علیهالسّلام ـ ولایتعهدی مأمون را پذیرفت در حالی که امام کاظم ـ علیه السّلام ـ بهوسیله هارون پدر مأمون شهید گردید و اینها همه دشمنان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـبودند، باید گفت، پذیرش ولایتعهدی مأمون از سوی امام رضا ـ علیه السّلام ـ از چندزاویه مورد توجه است:
1.اجباری بودن پذیرش ولایتعهدی:
با توجه به روایات واظهارات شریفهای که از آن امام همام ـ علیه السّلام ـ به ما رسیده است، به دستمیآید که پذیرش ولایتعهدی از روی اجبار و علیرغم میل باطنی ایشان ـ علیه السّلامـ بوده است. اکنون به برخی از این روایات اشاره میشود:
یاسر خادم روایت میکندکه امام رضا ـ علیه السّلام ـ هنگامی که در روز جمعه از مسجد بازگشته بود و در حالیکه عرق و غبار بر او نشسته بود، دستهای خود را بلند کرد و گفت: پروردگارا، اگر فرجمن از این گرفتاری که بدان دچار شدهام با مرگ من حاصل میشود، همین ساعت مرگ مرابرسان.
در روایتی دیگر کسی ازامام ـ علیه السّلام ـ سؤال کرد که چرا ولایتعهدی مأمون را پذیرفتی؟ امام ـ علیهالسّلام ـ در پاسخ فرمود: یوسف که پیامبر بود از عزیز مصر که مشرک بود درخواست کردکه او را والی و حاکم گرداند، ولی مأمون، مرا که وصی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آلهـ بودم مجبور کرد که ولایتعهدی را بپذیرم.
و در روایتی دیگر آمده است که امام ـ علیه السّلام ـدستهای خود را به آسمان بلند کرده بود و میگفت: پروردگارا تو میدانی که من مجبورو مضطرم، مرا مؤاخذه نکن، چنان که بنده و پیغمبرت یوسف را مؤاخذه نکردی.
حتی وقتی که محمد بن عرفه به آن امام ـعلیه السّلام ـ عرض کرد، ای پسر پیامبر، چه چیزی ترا بر قبول ولایتعهدی واداشت،امام به وی پاسخ داد، همان عواملی که جدّ مرا وادار به ورود در دشوار نمود.
این روایات به خوبی حاکی از عدماختیار امام ـ علیه السّلام ـ در پذیرش ولایتعهدی و نیز غم و اندوه عمیق ایشان ازاین قضیه و بیانگر سختی و فشاری است که آن حضرت از آن رنج میبرد که همه دلیل برعدم رضایت ایشان از پذیرش ولایتعهدی است. چنان که همین قضیه درباره امام حسن ـ علیهالسّلام ـ واقع شد.
2.مصلحت در پذیرش
با پیشنهاد پذیرش ولایتعهدی به امام ـعلیه السّلام ـ از سوی مأمون به امام ـ علیه السّلام ـ در موقعیتی قرار گرفته بودکه دو راه بیشتر برای ایشان متصور نبود. یکی رد این پیشنهاد که لازمه آن همانطور کهخود مأمون گفته بود، شهادت آن حضرت و به تبع او، خاصان از شیعه و طرفداران امام ـعلیه السّلام ـ ، و بدیهی است با کشتن امام و یارانش به هدف خود که تثبیت قدرت باشدمیرسید. ضمن آن که با عدم پذیرش امام ـ علیه السّلام ـ زمینه این که مأمون امام ـعلیه السّلام ـ را متهم کند که میخواهد در حکومت او توطئه و اخلال کند و مردم رااز این طریق فریب داده و آنها را نسبت به امام ـ علیه السّلام ـ بدبین کند، به وجودمیآمد و چه بسا با ادعای ظاهری مأمون مبنی بر برگرداندن خلافت به صاحبان اصلی آنکه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ میباشند و تبلیغ این ادعا بین مردم، ردّ پیشنهادولایتعهدی از سوی امام، در نظر دیگران قابل پذیرش نبود و چه بسا طریق مخالفت باامام ـ علیه السّلام ـ را پیش میگرفتند و این همان چیزی بود که مأمون به دنبالشبود.
راه دوّم، پذیرش ولایتعهدی بود که هر چند بر این امر مجبور و تهدید شدهبود، فوایدی را هم به دنبال داشت، از جمله:
حفظ جان خویش و دیگر یاران وشیعیان لازم بود و این امر با پذیرش ولایتعهدی محقق شد.
پذیرش ولایتعهدی،تأکیدی بود بر صحت اقرار زبانی و اعتراف عملی مأمون نسبت به این حقیقت که امرخلافت، حق علویان و امام ـ علیه السّلام ـ است. و در واقع قبول ولایتعهدی به معنایاین بود که، خلافت عباسیان غاصبانه است و این مطلب با اعتراف خود مأمون به این کهخلافت حق علویان است، تأکید میشد.
فایده دیگر آن که امام ـ علیه السّلام ـاز اهداف مأمون آگاه بود و نیز مشکلات حکومتی او را میدانست و نیز واقف بود کهمأمون میخواهد از طریق ولایتعهدی امام ـ علیه السّلام ـ ، از طرفی پایههای حکومتغاصبانه خود را تقویت کند و از طرفی با کشاندن امام ـ علیه السّلام ـ در دستگاهحکومتی خود، مشکلات حکومتی خود را به او نسبت دهد و از این رهگذر امام را مسببمشکلات دانسته و بدین وسیله محبت او را از دل مردم بزداید.
از این روی، امام ـعلیه السّلام ـ در ابتدا و طبق میل باطنی خود به ابراز مخالفت نسبت به پیشنهادولایتعهدی و عدم رضایت از مأمون به مردم فهماند که دستگاه مأمون را تأیید نمیکند وراضی به ولایتعهدی نیست و پس از مجبور شدن به سبب تهدیداتی که از ناحیه مأمون درصورت عدم قبول ولایتعهدی به امام ـ علیه السّلام ـ شد، آن حضرت ولایتعهدی را به شرطپذیرفت و فرمود: به شرط آن که «لاآمُر ولا انهی و لا افتی و لا اقضی و لا اُوَلّی ولا اعزلُ و لا اغیّر شیئاً مما هو قائم»؛یعنی به شرط آن که نه امری کنم و نه نهیای، نه فتوایی دهمنه حکمی، نه کسی را به کار گمارم و نه از کار براندازم و آنچه را که پابرجاستدگرگون نکنم. بدینصورت خود را از هرگونه انتسابی به دستگاه حکومت مأمون منزه ساخت وبدین وسیله خط بطلانی بر تمامی اهداف مأمون کشید.
فایده مهم دیگر آن که، دردوران مأمون، شبهات فکری و دینی زیادی توسط زنادقه و ملحدین طرح میشد، به گونهایکه دین و عقیده مردم را نشانه میرفت، از این روی نیاز مبرم مردم به امام ـ علیهالسّلام ـ در چنین موقعیتی ضروری بود تا چراغ راه آنها باشد و آنها را از خطرات اینشبهات نجات دهد و امام ـ علیه السّلام ـ با قبول ولایتعهدی فرصتی بدست آورد تا بهاین مهم بپردازد و همه را از نور وجود خویش بهرهمند سازد. بدیهی است اگر ولایتعهدیرا نمیپذیرفت، چنین موقعیتی دست نمیداد و مردم با انبوهی از شبهات وجریانات منحرففکری و مذهبی میماندند.
امام رضا ـ علیه السّلام ـ توانست در دورانولایتعهدی ماهیت مأمون را برای مردم افشا کند و آنان را به واقعیت و هدفهای نهفتهدر هر اقدامی که مأمون میکرد آگاه میساخت و هر شبهه و تردید را عملاً از بینمیبرد.
نتیجه آن که: فعل معصومین ـ علیهم السّلام ـ بر اساس حکمت ومصلحت اسلام و مسلمین است، و به جهت عصمتی که دارند از این رویه، خارج نمیشوند وهر چه را انجام میدهند عین صواب و حق است، بهترین گزینه در زمان امام علی ـ علیهالسّلام ـ در 25 سال اول بعد از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ ، سکوت او بود وپس از آن جنگ با معاویه و بهترین گزینه در زمان امام حسن ـ علیه السّلام ـ و باتوجه به شرایط آن وقت، صلح با معاویه بود و خلاصه تنهاترین گزینه مطلوب در زمانامام حسین ـ علیه السّلام ـ قیام بر علیه دستگاه یزیدی بود. و بهترین و تنهاترینطریق مطلوب در زمان امام رضا ـ علیه السّلام ـ هم، همان بود که انجام داد.
منبع:زندگانی سیاسی امام رضا (ع)، جعفرمرتضی عاملی، دفتر انتشارات اسلامی، ناشر کنگره جهانی امام رضا ـ علیه السّلام ـ، چاوّل، 1365، ص 290