11- تعصّب
تعصّب هم افق با شخصیت پرستی است . تعصّب به معنای چسبیدن به آنچه که داریم و نگاه نکردن به چیزهای فراوانی که نداریم.
اگر من شیفته ی آنچه که دارم شدم و فکر کردم و جای نداشته هارا هم برایم می گیرد من نسبت به آن تعصّب پیدا کرده ام . و ایجاست که من نسبت به کسانی که به آن وفاداری ندارند دو دیدگاه پیدا می کنم گروهی خودی می شوند ، و گروهی غیر خودی. قرآن خودی و غیر خودی را رد کرده است . چرا که در باره ی حبّ و بغض می گوید: " وقتی با گروهی دشمنید دشمنی باعث نشود در باره ی آنها عدالت و انصاف را فراموش کنید".
در باره ی دوستی هم می گوید : "همیّت جاهلیت شما را نگیرد". همیّت جاهلیت یعنی اینکه چون فلانی از قبیله ی من است طرف او را چه ظالم باشد یا عادل می گیرد. به عبارت دیگر خود او مهم نیست بلکه ویژگیهای تعلقی او مهم است.
12- تجربه اندوختن از گذشته
زیاد شنیده ایم که ببخش و فراموش کن یا ببخش و فراموش نکن. اما داستان بر سر این است که اگر شما ببخشایید و فراموش کنید، باز هم از همانجا ضربه می خورید. انسانهای سالم کسانی هستند که در درونشان می توانند بزرگترین دشمنان خود را از لحاظ عاطفی ببخشایند، چرا که از لحاظ عاطفی باید بخشود اما از لحاظ ذهنی نباید فراموش کرد. اما متأسفانه عکس این عمل می کنیم ، از لحاظ عاطفی نمی بخشیم و کینه جوئی در ما زنده است اما به لحاظ ذهنی فراموش می کنیم چرا که حافظه ی تاریخی ملّت ما بسیار کند و تار است.
13- جدّی نگرفتن زندگی
سقراط از ما می خواست که در عین شوخ طبعی زندگی را جدّی بگیریم ، کسانی زندگی را جدّی می گیرند که دو نکته را باور کنند:
1- باور به مستثنی بودن از قوانین حاکم بر جهان - دلیل هر جدّی نگرفتن مستثنی نداشتن خود از قوانین هستی است.
2- نسبت سنجی در امور – روانشناسان اصطلاحی دارند با این مضمون که انسان باید بتواند وزن امور را نسبت به هم بسنجد . انسانهایی که زندگی را جدّی نمی گیرند چیزهای مهم تر را برای چیزهای مهم رها می کنند . فراوانند انسانهایی که در طول زندگی خطای تاکتیکی نمی کنند اما خطای استراتژیک عظیم دارند. یعنی کل زندگی را می بازند اما در ریزه کاریها وسواس دارند.
14- دیدگاه مبتذل نسبت به کار
ما کار را فقط برای درآمد می خواهیم و بنابراین اگر درآمد را بتوانیم از راه بیکاری هم بدست آوریم ، از کار استقبال نمی کنیم . در واقع ما کار را اجتناب ناپذیر می دانیم در حالی که باید دیدگاه مولوی را در باره ی کار داشته باشیم که معتقد بود "کار جوهر انسان است". دیدگاه ما نسبت به کار مبتذل است.
15- قائل نبودن به ریاضت
ریاضت در اینجا به معنای آنچه که مرتاضان انجام می دهند ، ریاضت به معنای آنکه در زندگی همه چیز را نمی توان باید دانست. بنابر این باید چیزهایی را فدا کرد تا چیزهای با ارزش تری را بدست آورد. قدمای ما می گفتند:" دنیا دار تزاحم است " یعنی همه ی محاسن با هم در یکجا جمع نیست، به تعبیر نیما یوشیج تا چیزها ندهی ، چیزی به تو نخواهد داد. در زبانهای اروپایی قداست از ماده ی فداکاری است . عارفان مسیحی می گفتند : اینکه فداکاری و قداست از یک ماده اند.به این دلیل است که قداست بدست نمی آید مگر به قیمت از دست دادن چیزهای فراوان . ولی ما می خواهیم همه چیز را داشته باشیم و وقتی دیدگاهمان نسبت به کار آنگونه است نسبت به مصرف هم دیدگاهمان اینگونه می شود. و باعث می شود دچار مصرف زدگی شویم. وقتی ما بحث مصرف زدگی را مطرح می کنیم ، مطرح می کنند که شما از اوضاع جامعه و فقر خبر ندارید باید گفت : مصرف زدگی یک دیدگاه است نه یک امکان. یعنی فرد فقیر هم در سرِ دل خود می گوید: کاش بیشتر داشتم و بیشتر مصرف می کردم. کدامیک از ما برای آرمانهای خود حاضر است به قدر ضرورت اکتفا کند این مصرف زدگی ما را به دنائت می کشد. اگر ما بودیم و فقط ضروریات زندگی مجبور به کرنش کردن نبودیم.
16- از دست رفتن قوّه ی تمیز بین خوشایند و مصلحت
مردمی که منافع کوتاه مدت را ببینند و قدرت دیدن منافع دراز مدّت را نداشته باشند در معرض فریب خوردگی هستند. دلیل موفقیت سیاست های پو پو لیستی (عوام فریبی)در کشور که در یکسال اخیر رواج پیدا کرده ، ندیدن منافع دراز مدّت است. وقتی منافع بلند مدّت دیده نشود ، منافع کوتاه مدّت تأمین می شود. به قیمت نکبت و ادبار دراز مدّت.
17- زیاده گویی
ما درست بر خلاف آنچه که در ادیان و مذاهب گفته می شود زیاده گو هستیم و پُر حرف می زنیم ، نقل است که عرفا هم در سکوت تبدل روحی داشته اند ، اما ما ملّت پُر سخنی هستیم و آسانترین کار برای ما حرف زدن است.
18- زبان پریشی
بدتر از پُر سخنی ما زبان پریشی ماست. زبان پریشی به این معناست که انسان حرف خود را ، خودش هم متوجه نمی شود. یعنی اگر تحلیل زبان شناختی در سخنان ِما انجام شود اصلاً برخی جملات معنا ندارد. سخنان همه مانند شهرک های سینمایی است که در زمان فیلم پُر از دژ و قلعه است اما وقتی فشار می دهیم فرو می ریزد. به تعبیر دیگر حرفهای ما پشتوانه ندارد. و همه ی ما از صدر تا ذیل یاوه می کنیم. و به همین دلیل هم به لحاظ ذهنی تا این حدّ پریشانیم کسانی که سرگردانی ذهنی دارند ، اوّل باید زبان خود را پالایش کنند یعنی باید حرف را فهمیده بزنند و از طرف مقابل هم حرف فهمیده بخواهند.
نوام چامسکی برای اینکه ثابت کند که هر جمله ای که قواعد نحوی و صرفی آن رعایت شده ، صرفاً با معنا نیست ، جملاتی می گفت : به طور مثال می گفت: وقتی می گویند: « پسر برادر مثلث ما عاشق بیضی شما شده است » قواعد صرفی و نحوی آن رعایت شده اما با معنا نیست.
19- ظاهر نگری
ظاهر نگری به دلیل غلبه ی روحیه ی فقهی در دین بر کل کارهایمان سایه افکنده است. یعنی به جای آنکه ما به ارزش و انگیزه ی کار توجّه کنیم فریفته ی ظاهر می شویم . این ظاهر بینی ها ، ما را برای ظاهر فریبی آماده می کند. در هر جا که اخلاق ، عرفان و روانشناسی فدای فقه و ظواهر شود این روحیه غلبه پیدا می کند.
در پایان پیشنهادی دارم که دارای دو نکته است :
اوّل اینکه در باب هر کدام از موارد مطرح شده فکر کنیم که درست است یا نه. اگر درست است اول کاری که باید کرد اینست که در شخص خودمان بررسی کنیم. یعنی اینکه این نکته ها را ذرّه بین نکنیم و روی دیگران بگیریم. بلکه اول ذرّه بین را روی خودمان بگیریم.
نکته ی دوم اینکه اگر مطالب گفته شده ، درست است روشنفکران و مصلحان اجتماعی ، به جای اینکه همیشه مجیز مردم را بگویند و فکر کنند تمام مشکلات متوجّه رژیم سیاسی است ، باید از مجیزگویی مردم دست بردارند و به مردم بگویند چون شما اینگونه اید ، حاکمان هم آنگونه اند. حاکمان زاییده ی این فرهنگند ، جامعه ای که فرهنگش این باشد ناگزیر سیاستش هم آن می شود و اقتصاد هم آن می شود. خطاست که برای روشنفکران و مصلحان اجتماعی ، مجیز مردم را بگویند و بگویند که مردم هیچ عیب و نقصی ندارند چرا که رژیم سیاسی ِبهتر به فرهنگ بهتر نیاز دارد.